
شکار خاموش
ناصر فرداد
شب بود و
در انتهای سراشیبِ شتابش
دو چشم خونین
در اعماق قرص ماه
در انتظارش.
در گرما گرم رویاهای غریبش
از جهان تاریکش
لغزید انگشتی و
لرزید.
لرزید و
به خود پیچید،
پیچید در پیچاپیچ شاخهای درازش
و غلطید
چون قطره ای
در بخارِ
پوزۀ سرد و سیاهش.
و آرام یافت
با آخرین ارتعاش ساق های نحیفش
در خمیازۀ بلند نگاهش.
دی 1396